خودم گفتم
تـــو با تمام زنها فرق داری
خودم گفتم گل های پیراهنت
هیچ
وقت پژمرده نمی شوند
اما تو هیچ وقت نفهمیدی
عشق
برای من چه رنگی ست
روبرویت بارها از باران های مانده در گلویم گفتم
از خیال قبل از آمدنت
که این همه شعر را در پاکت دلم گذاشت
صحبت گلایه نیست عزیزکم
اما فکر می کردم تنها کسی هستم
که قلبش اندازه مشت توست
بارها این قلب شکست
و
اندازه اش را نفهمیدی
امروز چیزی نمانده بود
برای همیشه قهر کند و بایستد
این شعر را ننوشتم که دلت را بسوزانم
دلم کمی هوای گریه بی دلیل کرده بود
تو به خودت نگیر
قلب من اندازه مشت توست ،
شکست
هم فدای سرت ...
محسن حسینخانی